خـــــــــــــــدای من !
نه آنقدر پاکم که کمکم کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم...
هم خودم را و هم تو را آزار میدهم
هر چقدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که رهایم کنی
خدایـــــــــــــــــــــا !
هیچوقت رهایم نکن ...

دلم گرم خداوندیست ، که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد !
چه بخشنده خدای عاشقی دارم ، که می خواند مرا با آنکه میداند گنهکارم !
دلم گرم است...
میدانم...
بدون لطف او تنهای تنهایم ...
توجه!! لطفا چند دقیقه تامل و تمرکز همین!
این روزها ستاره های آسمان شهرمان از دود آدمها دائم سرفه می کنند!

این روزها تسبیح ها مشتری ندارند و موبایلهای اندروید و ویندوز وقت ذکرمان با خدا که هیچ دست مهر مادر و نگاه مهربان پدر را ازما دزدیده اند!!

می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
حسین پناهی
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
ادامه مطلب ...

